قهوه با طعم سگ
April 20, 2010
گریه خدایان مونث
هر چه کردم نتوانستم ننویسم.
در گودر می گشتم که به این پست رسیدم :

   جایی وجود دارد در این دنیا
   که هنوز کشف نشده است
   نامی ندارد
   جایی پایین تر از گوش
   وقتی انتهای آرواره به گردن می چسبد
   و می خواهد گود شود
   جایی که بوییدن اش
   خدایان مونث را به گریه می اندازد

شعر انگار چیزی کم داشت. فاطمه شمس (همسر محمدرضا جلایی پور، که خودش در آمریکا است و شوهرش در ایران ممنوع الخروج شده) بالایش یک نوت گذاشته بود که :

   از اینجا تبعیدی و ممنوع الخروجی رد می شه. ننویسید اینا رو!

حلقه مفقوده شعر را یافتم و تلاش بغضم برای ترکیدن و مقاومت جانانه من.
April 17, 2010
هامون، قیصر و باقی رفقا
داستان از آنجا شروع می شود که "عبدالرضا کاهانی" مصاحبه ای با روزنامه دوباره جان گرفته "شرق" کرده و در جایی درباره شخصیت "نادر سیاه دره" در "هیچ" می گوید و می گوید عده ای اعتقاد دارند که او یکی از ماندگارترین شخصیت های سینمای ایران است. (نقل به مضمون)
بدم نیامد شخصیت  های ماندگار سینمای ایران  از دل خودم، را برای خودم لیست کنم. همینجا اعلام میدارم که اسمش را بازی وبلاگی یا هر چیز دیگری می گذارید بد نیست که شما هم همین کار را بکنید و بعدش هم این رای ها را جمع کنیم ببینیم از دید من بیننده چه شخصیت هایی ماندگارترین بوده اند. خودم هم شخصاً مسئولیت جمع آوری آرا را بر عهده می گیرم به شرطی که یا لیستتان را برایم ایمیل کنید و یا اگر لیستتان را در وبلاگستان می نویسید لینکش را در نظرات بگذارید که بروم و رای ها را بشمارم.
اولین لیست را هم خودم می دهم تا اگر مایل بودید ادامه دهیم . این لیست بدون رعایت اولویت نوشته شده است:
1- مش حسن (گاو)
2- قیصر (قیصر)
3- امیرو (دونده)
4- حمید هامون (هامون)
5- لیلا (لیلا)
6- حاج کاظم (آزانس شیشه ای)
7- باشو (باشو، غریبه کوچک)
8- الی (درباره الی)
9- سیامک (تنها دو بار زندگی می کنیم)
10 - نادر سیاه دره (هیچ)
April 11, 2010
برخورد نزدیک از نوع دوم
اپبزود اول :
وقت هایی در زندگی هست که روز تولدت برایت اهمیتی ندارند.داستان ژست گرفتن و این حرفها نیست. داستان این است که خسته ای. که حوصله نداری. نه برای تولدت و نه برای چیز دیگر. که وقتی بیدار می شوی از خواب بد و بیراه می گویی به زمینت و زمانت. که چشمانت را می بندی که هیچ نبینی.
اپیزود دوم :
وقت هایی در زندگی هست که روز تولدت برایت اهمیت دارد. نه اینکه روز تولدت روز ویژه ای باشد. داستان این است که هر روز را دوست داری. که شهرت را دوست داری. که بغلت می کند این شهر. که وقتی بیدار می شوی می خواهی بدوی توی شهر. که بگویی روز تولدم است. که بگویی امروز بود که به دنیا آمدم در این شهر. بر این خاک. که بگویی دوست داری این مردم و شهر و دیار و خاک را.

امروز روز اپیزود دوم من است. 
April 07, 2010
پوچ
عبدالرضا کاهانی را دوست دارم. آدم جالبی باید باشد. یعنی کسی که "هیچ" را می سازد اصولا آدم جالبی است و باید که دوست داشتنی باشد.
آدم ژانر شناسی نیستم اما فکر کنم میشود "هیچ" را جزو ژانر "کمدی سیاه" طبقه بندی کرد. "کمدی سیاه" جزو ژانرهای مغفول مانده سینمای ایران است. فیلم "کمدی" که تا دلت بخواهد در این مملکت در حال ساخت است (یکی از یکی آبگوشتی تر) و فیلم "سیاه" هم کم ساخته نشده است. اما فیلمی که بتواند در عین اینکه در حال لبخندی ، مشمئزت کند، بترساندت، تر بزند به احوالت در این مملکت کم ساخته شده.
"هیچ" دقیقا همین است. می خندانتت، می خندانتت، می خندانتت، ناگهان با مغز می کوبدت زمین، می بردت کنار "عفت" و "یکتا"، می بردت تا مرز تهوع، می بردت به آن خانه فکسنی جنوب شهر، می بردت درست کنار "نادر سیاه دره". احساس میکنی بد نیست که یک "کیسه تهوع" هم بهت بدهند در سالن سینما. می گویی ای کاش فیلم را در خانه می دیدم و "روشویی" همین کنارم  بود. احساس میکنی کنار دستی ات می خواهد بالا بیاورد توی صورتت.
"بیست" را دوست نداشتم اما"هیچ" یکی از این دوست داشتنی های سنمای فقیرمان است. فیلم که تمام می شود میخواهی برگردی و باز فیلم را ببینی و بازهم تهوع.
"مهدی هاشمی" این همه هنرمند بود و من نمیدانستم. واقعا نمیدانستم "مهدی هاشمی" می تواند حالت را از خوردن به هم بزند یا "احمد مهران فر" هم میتواند خوب بازی کند یا اینکه اگر "باران کوثری" ترک بود احتمالاً دوست داشتنی تر می شد. "پانته آ بهرام" و "مرضیه برومند" و "نگار جواهریان" مثل همیشه خوبند و "صابر ابر" را دوست نداشتم.
عبدالرضا کاهانی را دوست دارم. آدم جالبی باید باشد. یعنی کسی که "هیچ" را می سازد اصولا آدم جالبی است و باید که دوست داشتنی باشد.

پی نوشت : "محسن آزرم" مقاله ای در مورد این فیلم نوشته که مثل همیشه دوست داشتمش.