قهوه با طعم سگ
September 27, 2010
قال ارنست همینگوی (ع)
- به نظر شما براي كسي كه سوداي نويسندگي دارد بهترين آموزش فكري چيست؟

+ عرض كنم بايد برود بيرون و خود را دار بزند. زيرا كه درمي‌يابد خوب نوشتن به طرز محال دشوار است. سپس بايد او را بي‌رحمانه تكه‌تكه كرد تا خود، خود را مجبور سازد بقيه عمر هر چه بتواند خوب بنويسد. او لااقل براي آغاز كارش، داستان دار زدن را دارد.

مهرنامه - شماره 5
September 06, 2010
عنوان ندارد
این که من رشته ام را دوست نداشته و ندارم حرف الان و امسال و پارسال نیست. از همان اوایل دانشگاه این را فهمیدم. سعی کردم تلاش کنم که علاقمند بشوم. نشد. تصمیم گرفتم انصراف بدهم. تنها باری که درست و حسابی تصمیم گرفتم برای خودم و آینده ام نسخه بپیچم و از شرش خلاص بشوم همان بار بود. نامه انصراف را نوشتم. نگذاشتند. بحث کردم. گفتم اگر قرار است درس بخوانم میخواهم علاقه ام را بخوانم. نگذاشتند. تلاش کردم. نگذاشتند. انگار از آنجا بود که شروع شد. یک جور میل به "به تخمم" گفتن در مورد مسائل تحصیلی در من شروع به فوران کرد که هنوز هم با من است. فردا امتحان داریم : به تخمم. فردا امتحان نداریم : به تخمم.
 شروع کردم به درس خواندن. به دو دلیل. اول اینکه عاشق شده بودم و طبیعتاً برای ادامه عشق و تشکیل زندگی و این داستانها حداقل مدرکی لازم بود و دوم آنکه میخواستم این شتری که روی من افتاده است هر چه زودتر کارش را تمام کند و بلند شود. تقصیر خودم بود که درست در لحظاتی که شتر به ارگاسم رسیده بود و میخواست که بلند شود چنان عشوه خرکی برایش آمدم و شروع به مالیدنش کردم که برگشت سر جایش. فوق لیسانس قبول شدم در همان رشته. "به تخمم" باز هم کار دستم داده بود.
حالا دارد تمام می شود. بعد از 3 سال که شتر هر آنچه را داشتم درید، تاریخ دفاع پایان نامه ام مشخص شد. حالا شتر کمتر از یک ماه وقت دارد که کارش را با من تمام کند.با خودم عهد کرده ام که کارش که تمام شد بگذارم فقط بلند شود و برود.دیگر نازش را نکشم. امیدوارم "به تخمم" این بار وارد عمل نشود.