تو نمیفهمی. تقصیر خودت نیست. باید ساعت 3 صبح در خیابان های تهران رانندگی کرده باشی، مردی را دیده باشی که نشسته لب جوب (جوی؟) و همین جور زل زده باشد به روبرو انگار که منتظر معجزه است همین طور ساکت و صامت و آن وقت شاید بفهمی که چرا نمیتوانم (نمیخواهم؟) این خراب شده را با هیچ کجای دیگر این دنیا عوض کنم.