قهوه با طعم سگ
May 18, 2010
سمیرا ول نمیکرد. یه بند داشت ور میزد. میدونس من وقتی تازه خوابیده باشم و کسی صدام کنه سگی میشم اما ول نمیکرد.بلند شدم نشسم رو تخت. میخواسم نعره بزنم که خفه بشه. نزدم.نعره زدن، انرژی میخواست و حوصله که من نداشتم. گشنه بودم. رفتم تو دسشویی صورتمو شستم و برگشتم تو تخت . سمیرا همینجوری بر و بر منو نگا میکرد. شاکی بودم از دستش و خودش هم میدونس که اینجور وقتا هیچی نباید بگه. اما میگفت. صبح نرفته بودم سر کار که بمونم خونه و بخوابم. نذاش دیوونه. مثل همیشه بود. کاری نداش اما نمیذاش من بخوابم. از دیشب از دسش عصبانی بودم و حالا دیگه رسماً ریده بود تو اعصابم. صبونه هم که قربونش برم مثل همیشه تعطیل. پا شدم رفتم آشپزخونه و آبو گذاشتم که جوش بیاد. نشسم رو مبل و یه سیگار روشن کردم. سمیرا هنوز تو اتاق بود. عادتش بود لعنتی. که منو بیدار کنه و بعدش خودش کتابی چیزی بگیره دستش و بتمرگه تو تخت و کتاب بخونه. خاکستر سیگارو ریختم تو لیوان ویسکی که از دیشب نصفه مونده بود رو مبل. حتمی الکلش پریده بود تا الان و گرنه من اهل این اسراف کاریا نبودم. ازپریشب تا حالا بعد اینکه با هم دعوامون شد رفتارمون با هم تخ.میه. پاشدم رفتم چایی رو دم کنم. در کابینتو که باز کردم دیدم چه گهی زدم دیشب. وسط مستی زده بودم ریده بودم به کابینتای آشپزخونه. حالا باید زنگ بزنم یکی بیاد تمیزش کنه. سمیرا ازین کارا بلد نیس.
برگشتم تو اتاق. هنوز تکون نخورده بود. با اون عینک گهش داش منو نگا میکرد. کتابش هم زیر دستش بود. احتمالاً داش "اندر فواید ری.دن به یک رابطه" یا "شا.شیدن به یک رابطه در 15 دقیقه" یا "رابطه را قورت بده" میخوند. رفتم لباسمو بپوشم. حالا که مرخصی دارم برم کافه. کافه همیشه تجسم آرزوهام بود.برگشتم آشپزخونه زیر چایی رو خاموش کردم. کلیدو برداشتم که برم. حتمی با شنیدن صدای کلید سمیرا میومد نمیذاش برم. بالاخره بعد 6 سال زندگی منم میدونستم که نقطه ضعفش کجاس دیگه. اما نیومد. دوباره کلیدو تکون دادم. بازم نیومد. آتیشی شده بودم. برگشتم اتاق. رفتم طرف تخت. نشستم رو تخت. قاب عکسو برداشتم. سمیرا هنوز داش منو نگا میکرد. تف انداختم تو صورتش. شیشه قاب عکس نذاشت تفم برسه به صورتش و تف همینجور سر خورد و رفت پایین.
امشبم باید تنها میخوابیدم.
0 Comments:

Post a Comment