قهوه با طعم سگ
February 20, 2010
آشوب




این که آقای "کاپولا" در تحسین جناب "کوروساوا" می فرماید که هر کارگردان فقط یک شاهکار دارد و او بسیار (نقل به مضمون) حرف نسبتاً درستی است اما معنی اش این نیست که "آشوب" هم قرار است یک شاهکار باشد.
 اما مشکل ار اینجا نیست که جناب "کوروساوا" نتوانسته فیلم را دربیاورد که از قضا ریزه کاریهای کارگردانی و میزانس هایش نشان می دهد که حضرتش اتفاقا بعد از سالها فیلم سازی راه و چاه را خوب بلد بوده. مشکل از اینجاست که متنی که جناب "کوروساوا" تصمیم به ساختش گرفته متن بی پایه و اساسی است. "شاه لیر" اثر احتمالا جاودان "ویلیام شکسپیر" متن بسیار سستی است که تمهیدات "کوروساوا" برای محکم کردنش هم فایده ای نداشته و هر چند که تلاش شده، اما این سستی همچنان در فیلم آشکار است. احتمالاً دوستداران جناب "شکسپیر" (که خود بنده شیفته "هملت" شان هستم) داد سخن خواهند داد که چنین است و چنان. اما من بر حرف خود خواهم ماند که هر چند احتمالاً "شاه لیر" از منظر زبان شناسی متن بسیار مهمی است (که با این ترجمه های "در پیت" تاییدش بماند با همان زبان شناسان آن وری) اما متن جناب "شکسپیر" از منظر نمایشنامه نویسی "هیچ" چیزی ندارد و این "هیچ" را با غلظت ادا می کنم. شخصیت های به شدت پرداخته نشده نمایشنامه و آن روابط علت و معلولی عجیب و غریب (که اگر خودت را جای انسان دوره "الیزابت" هم بگذاری باز هم برایت عجیب است) و آن داستانک های موازی با داستان "لیر" (که نه تنها کمکی به روند داستان نمی کند که آن را مضحک تر نیز می کند) همه  و همه دست به دست هم داده اند تا نمایشنامه "هیچ" نداشته باشد.
این که "کوروساوا" از دید مذهب به نمایشنامه نگریسته یا سنت که "شاه لیر" را برای اقتباس انتخاب کرده را من نمی دانم اما ایشان حتماً چیزی در نمایشنامه دیده است. البته غربی اش را دیده و تصمیم گرفته شرقی اش کند اما احتمالا در طول کار متوجه آن ضعف های نمایش شده و این است که ایشان بسیار سعی کرده که با تغییرات بسیار، فیلمنامه را از سستی درآورد.
 تلاششان محترم، اما کارشان جواب نداده است.
انگار در طول فیلم تماشاگر فقط از خود می پرسد چرا؟ البته تلاش آقای "کوروساوا" در زمینه شخصیت پردازیها انصافاً خوب بوده و در فیلم با مجموعه کاملتری از شخصیت ها مواجه هستیم اما آن روابط علت و معلولی ضعیف همچنان در سر جای خود هستند.
ازکارگردانی شاید نتوان ایراد گرفت و حتی می توان تحسینش نیز کرد. به یاد بیاورید صحنه انداختن شمع توسط پادشاه را که قبل از انداختنش در طول سکانس، یک شمع در میانه های تصویر دست و پا می زد که مرا ببینید، اما آنجا که پدر تصمیم به انداختن شمع "تارو" کرد، دوربین جایی نشسته بود که می شد شمع دیگری نیز در تصویر دید. یا به سیر تطور رنگ ها از ابتدا تا انتهای فیلم دقت کنید که چگونه رنگ ها با حالات روحی تغییر می یابد . یا می شود به موسیقی فیلم فکر کرد که سعی در تراژیک تر کردن اثر داشته و خیلی جاها (متاسفانه) از فیلم هم جلو افتاده است. از این دست نشانه ها و نماها در طول فیلم زیاد است و مجال برای بازگو کردنش کم.
و باز هم می گویم مشکل اینجاست که فیلم "آشوب" بر روی یک متن سست بنا شده که انگار نمی توان درستش کرد. نمایشنامه را که بخوانی آنوقت است که میفهمی می توانی صدایت را صاف کنی و بلند داد بزنی :" آهای آقای شکسپیر ، آنچنان که می گویند هم نیستی ها برادر".
و در نهایت احتمالا در می یابیم که جناب "کوروساوا"ی مذهبی احتمالا با این قطب های خیر و شر داستان "شکسپیر" بوده که "حال" کرده و تصمیم به ساختش گرفته. چه در فیلمش همان خیر و شرها و سیاه و سفیدها سر جایشان هستند و تلاشی برای خاکستری کردنشان نشده است.
و در پایان اینکه "آشوب" فیلم خوبی است با یک فیلمنامه که سعی کرده خوب باشد اما نشده.