قهوه با طعم سگ
February 14, 2010
پایان خیابان
0- این یادداشت تا حدودی طولانی شد اما برای درک مطلب باید کل آن را خواند.
1- این یادداشت از بخشهای مختلفی تشکیل شده که الزاماً به هم مرتبط نیستند.
2- پس از خواندن مقاله جدید "محمد قوچانی" در هفته نامه "ایران دخت" با نام "اصول اصلاح" بود که بالاخره تصمیم گرفتم از رادیکالیسم شکل گرفته در لایه هایی از جنبش سبز بنویسم. رادیکالیسمی که به زعم من جنبش را به سوی نابودی سوق می دهد.
3- می توان از پیشنر نیز شروع کرد اما من از همان دوم خرداد 76 شروع می کنم و پیروزی جریانی که بعدها "اصلاح طلب" لقب گرفت. نمی خواهم به دلایل پیروزی اصلاح طلبان و یا چگونگی آن بپردازم. تنها میخواهم به آنجایی برسم که پس از 8 سال ریاست جمهوری "سید محمد خاتمی" عده ای از دلبستگان جریان اصلاحات (منجمله خود من) وی را متهم به خیانت به ملت نمود و اعتقاد داشت که او به درستی وظایفی را که ملت به دوش او گذاشته اند انجام نداده است. اما امروز در بازخوانی آن دوران شاید بتوان با حفظ نقدهایی که به دوران اصلاحات داشت یک نکته را با صراحت اعلام نمود: "سید محمد خاتمی" به مردمی که او را انتخاب کرده بودند خیانت نکرد. چه او هرگز داعیه مخالفت با جمهوری اسلامی و ولایت فقیه را نداشت و ندارد که بخواهد در 18 تیر 78 به بهانه حمله به کوی مقابل نظامی که او را بر سر کار آورده و موجودیتش را از آن می گیرد بایستد. این بار ما اشتباه کردیم که مطالباتمان را از "جامعه مدنی" به سمت رادیکالیسم افراطی سوق دادیم و از او خواستیم که در قبال وقایع کوی دانشگاه و پس از آن در قبال نظام واکنش نشان دهد و انچه نباید اتفاق می افتاد، افتاد. تحریم انتخابات 84 و ریاست جمهوری "محمود احمدی نژاد".
4- شکی ندارم که رادیکالیسمی که اطراف "خاتمی" را احاطه کرده بود منجر به شکل گیری سوم تیر 84 شد. این رادیکالیسم از دوسمت به اصلاحات ضربه زد. اول آنکه با افزایش مطالبات مردم و برآورده نشدن خواسته های حداکثری آنان، ناامیدی ز اصلاحات دامن مردم را گرفت و در سمت مقابل بخش "اقتدارگرا"ی حکومت با دستاویز قرار دادن این رادیکالیسم ابتدا شورای شهر، سپس مجلس و پس از آن ریاست جمهوری را از الاح طلبان پس گرفت. شتاب اولیه اصلاحات در سالهای 76 تا 78 منجر به "سرسیلندر" سوزاندن اصلاح طلبان در سال های پس از 78 شد.
5- 22 خرداد 88 اتفاق بزرگی در ایران است. بزرگ نه از لحاظ آنکه باعث چه تحولاتی در خیابان ها شد (که آنهم بزرگ است) بل از این نگاه که 22 خرداد 88 آغاز دوره ای است که اقتدارگرایی ( و نه اصول گرایی) در تحول فکری مردم به کناری گزارده شد. چه بسیار کسانی که با حفظ اصول گرایی شان انزجار خود را از اتفاقات پیش آمده ابراز کردند و می کنند. اما به نظر من این جنبش یک چیز کم داشت و هنوز هم دارد : رهبر. سران جنبش (میرحسین موسوی و مهدی کروبی) با ژستی که می تواند نشانی از دموکراتیک بودن (که گاهی تا مرز پوپولیسم نیز پیش می رود) آنان داشته باشد اعلام می دارند که رهبر این جنبش نیستند و این مردمند که این جنبش را رهبری می کنند. خطای بزرگ در همین جا اتفاق می افتد. عرصه سیاست عرصه شطرنج (به تعبیر صادق زیباکلام) است و آنان که شطرنج را بلد نیستند احتمالا پس از مدتی رو به شطرنج "برره ای" می آورند. درست است که مردم نقش مهمی را در جنبش ایفا می کنند اما وقتی شطرنج را بلد نباشی به بیراهه می روی. مردم سیساتمدار نیستند و طبیعی است که باید هدایت شوند. رهبر نداشتن این جنبش در بحبوحه مبارزات انتخاباتی شاید نقطه قوتی محسوب میشد اما در حال حاضر پی در پی در حال ضربه زدن به جنبش است.
6- 22 خرداد 88 تا 30 خرداد 88 یکی از بهترین دوران مبارزات در تاریخ ایران می تواند لقب بگیرد. آنجا که مردم با هدایت رهبرانشان به خیابان ها آمدند، راهپیمایی سکوت کردند، به دستگیری ها اعتراض کردند، اعتراضشان را به نتیجه انتخابات بیان کردند و سپس به خانه هایشان برگشتند. خشونت های پراکنده ای در 25 خرداد 88 شکل گرفت که می توان هر دو طرف افراطی را در آن مقصر دانست اما اعتراض ها همچنان مدنی و دموکراتیک پیگیری می شد. اتفاق بزرگ نماز جمعه 29 خرداد بود، آنجا که می شد حدس زد از فردایش چه انتظار خیابان ها را می کشد. می توان گفت که 30 خرداد هم محک معترضان برای نظاره واکنش حکومت بود و آنجا که واکنش های شدید حکومت اتفاق افتاد باید اعتراض خیابانی به پایان می رسید.چراکه مشخص بود که خشونت حکومت نتیجه اش بازتولید آن توسط سبزها است. خشونتی که مسلما یک روز اتفاق می افتاد. این موضوع تا عاشورا به تعویق افتاد اما در عاشورا این زخم سر باز کرد.تمام کردن اعتراض ها در همان 30 خرداد به منزله عقب نشینی نبود چه قبلا هم گفتم که این شطرنج سیاست باید با تدبیر و تفکر بازی شود. اینجا بود که نبود رهبر در جنبش سبز احساس شد و سران جنبش نیز احتمالا اسیر احساسات شدند ( که از سیاست فاصله بعیدی دارد). واکنش به جای سران جنبش می توانست باعث پیشگیری از وقایعی مانند کهریزک (که بازداشتی هایش همه مربوط به 18 تیر بودند) شود.
7- جنبش باید تکلیف خود را با رادیکالیسمی که درونش است روشن کند. منظورم حذف این رادیکالیسم نیست که حذف، منش اقتدار است نه اصلاح. منظور این است که بخش های معتدل جنبش باید سعی کنند به شیوه ای دموکراتیک هدایت جنبش را در دست بگیرند و برای این  کار هیچ روشی مناسب تر از اعلام رهبری جنبش توسط آقای موسوی (که تمامی این اعتراض ها بر گرد او شکل گرفته است) نیست. هر چند که این موضوع احتمالا با واکنش های منفی در داخل جنبش مواجه می شود اما باید این هزینه را برای دستیابی به هدف پرداخت.
8- با اطمینان تمام اعلام می دارم ضربه ای که "بالاترین"، "نوری زاده"، "سازگارا"، "مخملباف" و امثالهم به جنبش زده اند به مراتب بیشتر از ضربه ای است که "کیهان" و "فارس" و "رسایی" و "شجونی" زده اند. بخش افراطی و خارج نشین جنبش با طرح مطلباتی که از ابتدا هیچ ارتباطی به جنبش نداشت و با طرح شعارهای ساختارشکن چنان به بدنه نحیف جنبش تازه شکل گرفته ضربه زده اند که باید جنبش را به خاطر اینکه هنوز سرپا مانده است تحسین نمود. شعارهایی همچون "جمهوری ایرانی" نه تنها کمکی به جنبش نکرد بلکه باعث شد بخش اصولگرای حاکمیت نیز به جای نقد جنبش به مخالفت به آن روی اورند.
9- حضور در کف خیابان ها برای طلب مطالبات احتمالا فقط بخش تندروی اقتدارگرایان را خوشحال می کند. امثال "حسین شریعتمداری" و "روح الله حسینیان" و "جعفر شجونی" که در طول سال های انقلاب در سایه بوده اند حالا می توانند با ماندن مردم در خیابان ها خرده حساب های خود با بخش اصلاح طلب و میانه روی جامعه را تسویه کنند. آنها اگر قدرت داشتند هم امروز موسوی و کروبی را اعدام می کردند تا درس عبرتی برای "هاشمی رفسنجانی" و "محسن رضایی" شود و در عین حال انتقام 30 سال در قدرت نبودنشان را بگیرند.
10- 22 بهمن 88 نه شکست جنبش که از قضا روز پیروزی میانه روهای جنبش بود. شاید پس از این روز بخش بزرگی از جنبش متوجه شدند که کف خیابان ها مال حکومت است که او پول دارد و قدرت و جنبش باید با تکیه بر سرمایه همیشگی اش که شعور است و فرهنگ حرکت کند و نه اینکه به کنش های طرف مقابل (از جمله مراسم حکومتی اش) واکنش نشان دهد. جنبش باید متعقل باشد و این تعقل در کف خیابان ها که نه، در رسانه ها، در وبلاگ ها و در فضای گفتگو است.
11- عبور از سران جنبش به نفع هیچ کس نیست جز همان رادیکال های اقتدارگرا.
12- جنبش سبز باید یک بار برای همیشه حضور در خیابان ها را فراموش کند مگر آنکه مجوزهای لازم به جنبش برای برگزاری اعتراض داده شود (که بعید است).
13- احتمالاً چهارشنبه سوری میعاد بعدی بخش افراطی جنبش سبز است. باید این موضوع را از همین امروز تذکر داد که چهارشنبه سوری می تواند نتایج غیرقابل جبرانی برای جنبش داشته باشد و حتی آن را بالکل نابود کند. می توان حدس زد که اقتدارگرایان با آتش زدن اموال عمومی و حتی خودی هایشان تبلیغات منفی بر علیه جنبش را به اوج برسانند و یک بار برای همیشه آن را نابود کنند.
14- و همه اینها به معنی نفی خشونت ها و کشتارهای اقتدارگرایان نیست. آنان مادون نقد هستند و این جنبش است که ارزش نقد شدن را دارد.
15- خوشحال می شوم که من نیز نقد شوم.


پی نوشت : حرف های من را هرکس به نوعی بیان کرده است از جمله این پست.
0 Comments:

Post a Comment