قهوه با طعم سگ
February 06, 2010
پرستو به بازگشت زد نغمه امید
اصلاً یکی از سرگرمی های من این بود که دهه فجر بشود و سرود انقلابی بشنوم. نه اینکه فکر کنید این احتیاج مال امروز و دیروز و امسال و پارسال است. نه. این یک حس خوب است از کودکی با من بوده و انگار این "چه گوارا"ی درون من را ارضا می کرد.وقتی می گفت "آب زنید راه را" کم مونده بود بروم تو حیاط و آب زنم راه را. یا وقتی طرف تراوش می کرد "دیو چو بیرون رود فرشته درآید" انگار آن موجود شاخدار بدترکیب از در بیرون میرفت و جایش یک فرشته با چوبدستی کنارم می نشست یا آن هنگام که طرف حنجره اش را پاره می کرد که "آمریکا، آمریکا مرگ به نیرنگ تو" همه هیکل من خشم بزرگی می شد از آمریکا یا وقتی می گفت "برپا خیز از جا کن" من شبیه آدمی می شدم که "خشم اژدها"ی "بروس لی" را تازه تمام کرده و سر نشستن ندارد.
به همه این فهرست اضافه کنید "خمینی ای امام" و "به لاله در خون خفته" و ...
همه این ها را گفتم که بگویم امسال که بعد از انتخابات تصمیم گرفتیم که آنتن صدا و سیمای ملی را از روی پشت بام بکنیم که مازوخیسم مان کمتر مجال خودنمایی داشته باشد، این انقلابی درون من چیزی کم دارد. من به نوای این سرودهای این دهه عادت دارم و فراتر از آن به آنها عشق میورزم. باور کنید به آنها عشق میورزیدم و میورزم خانمها و آقایان. ما مگر چند دلخوشی در طول سال داشتیم که مجبورمان کردید یکی اش را هم کنار بگذاریم. باور کنید ناراحتم که مجبورم به جای آن سروده ها، خزعبلات آقای "سازگارا" و "نوری زاده" و "مخملباف" را گوش بدهم. باور کنید من عاشق "چالنگی" و "مکری" و "فرهودی" و امثالهم نیستم. من علاقه ای به "ویکتوریا" و "خواهر دوست داشتنی من" و ایضاً بقیه شان ندارم. باور کنید دلم می خواهد فقط بنشینم و گوش کنم که "هوا دل پذیر شد گل از خاک بردمید" اما...
اما به خدا قسم نمی گذارید.
پی نوشت : می خواستم چیزی هم در ارتباط ما با این دهه و این سروده ها و این کلیپ های انقلاب 57 بنویسم که دیدم قبلاً نوشته اند. تکرار مکررات نمی کنم.
0 Comments:

Post a Comment